به گزارش «نماینده» متن پیش رو حاصل گفتگو با حجت الاسلام محمدمهدی میرباقری، رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم درباره تأثیرات انقلاب اسلامی بر بیداری اسلامی است. متن کامل این گفتگو را از نظر می گذرد؛
*در مورد مباحث منطقه از بدو اتفاقاتي که به اسم بيداري اسلامي و بهار عربي آغاز شد و به نظر مي رسد که هم منطقه و هم جهان اسلام و هم دنيا را در مسير جديدي گذاشت، تصور اينکه اين تغييرات به اين سرعت به وقوع بپيوندند از قبل نبود. اين نياز به تحليل دارد؛ تحليل هاي موجود هم به نظر مي رسد که قدرت اقناعي ندارد و يا از تحولات عقب افتاده است؛ يعني سرعت اين تحولات آنقدر زياد است که تحليل ها به پاي آن نمي رسد. ما نياز به تحليلي جامع تر و آينده نگرانه تر داريم؛ که هم متکي باشد به شرايطي که دنيا به لحاظ شرايط بين المللي و فرهنگي دارد و هم مستند به نگرش ديني باشد؛ حال من از اين سوال آغاز مي کنم. از زماني که آن اتفاق در تونس و مصر و ليبي افتاد و اين جريان پا گرفت و در کشورهاي ديگر نشت کرد، دو ايده جدي در عرصه سياستمداران و سياست سازان شکل گرفت؛ يکي اينکه اين يک فرآيند طبيعي تاريخي و ناشي از گرايش هاي اسلام گرايانه است. ايده ديگر ايده توطئه محورانه بود؛ يعني بحث اين بود که اين طرحي از پيش تعيين شده است و سلسله جنباني دارد و با اين اتفاق يک دست پيشي را گرفتند که پس نيفتند. اين دو نگاه جدي در مقابل هم بودند و مي گفتند که ثمره کل اين تحولات به جيب عالم غرب و آمريکا خواهد رفت.
به نظر مي رسد که ايده دوم طي اين زمان بيشتر محقق شده است؛ البته بعضي ها هم آن زمان علاقه مند بودند که آن را به عنوان نزاعي بين نگاه مقام معظم رهبري و دولت مطرح کنند؛ منتها اين را هم مي فهميم که وقتي رهبر انقلاب بحثي را مطرح مي کنند از نگاه تدبير امور و جهت دهي به تحولات است و نه از منظر تحليل اصل واقعه. مي گويند که ما تحليل خودمان را بر اين مي گذاريم که مسئله بيداري اسلامي است و به اين اصل اسلام گرايانه شيب مي دهيم که تحولات مديريت شود؛ و در واقع براي مديريت صحنه است؛ يعني مسئله خيلي ثبوتي نيست؛ مسئله ما تحليل اصل ماجرا است که اين واقعاً فرآيند بود يا پروژه يا پروسه بود؟ و در مقايسه با سياست هاي عالم غرب چطور بايد اين را ادراک کنيم؟
بسم الله الرحمن الرحيم. اگر بحث را کمي عقب تر ببريم و خود انقلاب اسلامي را تحليل کنيم، مي توان اين دو نظريه را رديابي کرد که واقعاً انقلاب اسلامي يک حقيقت باطني است که در مقابله با جريان تجدد و توسعه تجدد در جهان اتفاق افتاده است؟ و يا خير، پديده اي است که خودش در فرآيند مدرن سازي جهان به طور طبيعي بايد اتفاق بيفتد و به مدرن سازي جهان کمک کند؛ چون در مدرن سازي جهان شما ناچار بايد از ايدئولوژي هاي رقيب عبور کنيد.
من وقتي مي گويم ايدئولوژي، مقصودم ايده هاي اساسي است که براي بشريت و آينده بشريت ارائه مي شود که همه حيات بر محور آنها شکل مي گيرد؛ مفاهيم سطحي ايدئولوژي، مقصود من نيست؛ مقصود چيزي است که جنگ تاريخي حق و باطل بر محور آن شکل مي گيرد؛ هر کدام ناچار بايد بر ايدئولوژي هاي رقيب مسلط شوند و آنها را در خود منحل کنند.
مقصود من از ایدئولوژی، ايده هاي اساسي است که براي بشريت و آينده بشريت ارائه مي شود و جنگ تاريخي حق و باطل بر محور آن شکل مي گيرد
فرض کنيد ايده اي که امروز نسبت به آينده انقلاب اسلامي دنبال مي کنند، نفوذ تکنوکراسي است؛ يعني مي خواهند از طريق تکنوکرات ها نفوذ کنند و بتوانند نقطه محوري و کانوني انقلاب اسلامي که جمهوري اسلامي است را به رقيب خودش تبديل کنند؛ فرض کنيد اگر برجام به اين منتهي شود که طيف موافق با غرب سر کار بيايند (موافق نه به معناي وابسته سياسي، بلکه موافق با تکنوکراسي به مفهوم دقيق خودش که ارزش ها و آرمان هاي ديني را شعار مي دانند و واقعيت معطوف به آرمان را نمي توانند بفهمند و واقعيت را منفک از آرمان تحليل مي کنند) و غرب هم با اينها همکاري کند و در دو دهه آينده مثلاً ايران به يک نقطه کانوني قدرت در منطقه تبديل شود (منتها يک کشور توسعه يافته به مفهوم غربي شود؛ يعني کاري که آنها در سال ۱۳۲۴ با هيات مشاوران هارواردي در ايران برنامه ريزي براي توسعه را شروع کردند اما موفق نشدند، فرض کنيد موفق شوند اين بار بر بال انقلاب اسلامي سوار شوند و اين کار را بکنند)، آن وقت اين نظريه تأييد خواهد شد که اصل انقلاب اسلامي هم در متن واقع، جرياني در مسير مدرنيزاسيون بوده است؛ ولو اينکه خود غرب هم آن را رقم نزده باشد؛ ولي در تعامل بين يک ايدئولوژي برتر و مسلط و يک ايدئولوژي ضعيف، سرانجام کار به اينجا می رسد!
پس لازم نيست که تحليل آنها اين باشد که غربي ها انقلاب اسلامي ما را مستقيم مديريت مي کنند؛ بلکه جرياني در متن جامعه انساني بود که مکتبي ضد تئوري غرب داشت و فعال شد؛ اما غربي ها آرام آرام در يک فرآيند تاريخي اين آتشفشان را مهار و نقطه کانوني آتشفشان را به نفع خودشان مصادره مي کنند! به اين معنا که ريشه خود اين تعارض هم مي تواند در مدرنيزاسيون به مفهوم عام آن باشد؛ يعني در جريان ايجاد دهکده واحد جهاني يک مواجهه اي از باطن تمدن اسلامي با تمدن غرب ايجاد شد و به نفع تمدن غرب تمام شد؛ پس اين جريان هم در نهايت مي تواند جرياني مستند به مدرن سازي باشد.
انقلاب هاي منطقه هم دقيقاً همينطور هستند؛ فرض کنيد اگر انقلاب اسلامي را مقداري عقب تر ببريد که خيلي هم آسان نيست، مثلاً به قبل از ملي شدن نفت ببريد و همه اينها را جزء اجزاي اين حرکت بگيريد، يک دوره اي آمريکا موفق شده است که بر همين موج سوار شود و اتفاقاً با استفاده از اين موج، مسير توسعه در ايران را هموار کند؛ شما اين را چطور تحليل مي کنيد؟ ممکن است بگوييد که در چالش بين غرب و اسلام، غرب پيروز شده است و اين ناشي از اين چالش است؛ حالا اگر فرض کنيد که نسبت به مسائل و حوادث منطقه اي هم ما تحليلمان اين باشد که بالاخره يک چالش جدي بين تمدن غرب و اسلام است نمي توانيد اين جنگ را ناديده بگيريد؛ بايد غلبه بر تمدن اسلامي را تئوريزه کنيد و يکي از اتفاقاتي که مي افتد اين است که تعارض بين دنياي غرب و اسلام تا انحلال فرهنگ دنياي اسلام در فرهنگ غرب، از بستر جنگ ها و درگيري هايي هم عبور مي کند که اين درگيري را آنها مستقيماً ايجاد نمي کنند؛ ولي وقتي موج سنگين به سمت دنياي اسلامي مي آيد تبديل به انفجار اجتماعي مي شود و اين انفجارها هم آرام آرام به نفع تجدد حل مي شود!
جريان خداپرستي يک موج جدي در جهان است و اين موج جدي سر برداشته است و غربی ها با بحران مواجه هستند؛ البته بعد از اينکه اين موج، ظهور پيدا کرد، آنها برای مديريتش تلاش مي کننداگر شما يک چنين تحليلي را داشته باشيد صواب است که بگوييد که اين ها پديده هايي است که ناشي از جريان مدرن سازي جهان است؟ يعني واقعاً اگر آن اتفاق نمي افتاد، اين اتفاقات هم شکل نمي گرفت؛ پس به اين معنا يک تحليل ممکن است بخواهد همه اين حوادث را به مواجهه غرب و اسلام منتهي کند و بخواهد تأثير اين مواجهه را تحليل کند و بگويد که اين اثر به حرکت هاي اجتماعي عظيم تبديل مي شود و اين امواج اجتماعي در جريان دهکده جهاني مهار مي شوند و به نفع جريان تجدد مصادره مي شوند؛ اين يک تحليل است.
تحليل ديگر اين است که بگوييم آنها آمدند و حرکت هايي را مديريت کردند؛ نه اينکه اين درگيري به يک موج اجتماعي تبديل شده است و اين موج را آنها مديريت و مهار مي کنند. اصلا خودشان آمدند مديريت کنند و لذا اين حوادث اجتماعي را ايجاد کردند تا آن را به نفع خودشان براي کنترل امواج اسلام خواهي هدايت و مديريت کنند!
مقابل اين ها تحليل ديگري وجود دارد که خير، اين ها يک لايه هايي از امواج معنويت خواهي است که به هيچ وجه در دنياخواهي منحل نمي شود؛ يعني خداپرستي در دنياپرستي منحل نمي شود؛ يعني فرض کنيد اگر فرعون هم بر جامعه اي حاکم باشد آن فطرت توحيدي، در فرعون پرستي و بت پرستي منحل نمي شود؛ فرق نمي کند که بت پرستي شکل قديمي و يا شکل جديدش باشد؛ بنابراين مذهب خداخواهي چيزي نيست که در دنياخواهي منحل شود؛ فرض کنيد آن تحليلي که بعضي مواقع آنها مي کنند که مثلاً گرايش به غيب و ايمان، گرايشي ناشي از سرخوردگي هاي نيازمندي مادي انسان است. شما اگر بتوانيد فرآيندي را تعريف کنيد که اين نيازها فعال و ارضا شوند ناخودآگاه خداپرستي از بين خواهد رفت؛ خب، اين تحليل غلط است؛ اگر شما واقعاً خداپرستي را آن هم در شکل اجتماعي آن، يک امر واقعي بدانيد که بشر مي خواهد هم در عرصه حيات فردي و هم در عرصه حيات اجتماعي موحد باشد و طبيعتاً يک جريان شيطان پرستي و دنياپرستي هم هست که مي خواهد همه عرصه ها را به نفع نفس، شيطنت و دنيا تمام کند، آيا اين جريان واقعاً مي تواند مبدا پيدايش گرايشات به خدا يا مبدا پيدايش تحرکاتي که ناشي از ايمان است، باشد؟
خداپرستي در دنياپرستي منحل نمي شود؛ يعني فرض کنيد اگر فرعون هم بر جامعه اي حاکم باشد آن فطرت توحيدي، در فرعون پرستي و بت پرستي منحل نمي شود
حقيقت اين است که اين جريان خداپرستي يک موج جدي در جهان است و اين موج جدي سر برداشته است و آنها با بحران مواجه هستند؛ البته بعد از اينکه اين موج، ظهور پيدا کرد، آنها برای مديريتش تلاش مي کنند؛ کما اينکه به هيچ وجه ما نمي توانيم اصل انقلاب اسلامي را به غرب نسبت بدهيم؛ مثلاً بگويند انقلاب اسلامي سزارين کردن مدرنيزاسيون است که فرضاً خواسته اند اين فرزند در ايران زود متولد شود و نتيجه اش انقلاب اسلامي شده است! اين درست نيست؛ شتاب و عجله آنها نيست؛ بلکه يک واقعه حقيقي در متن جامعه اسلامي و به خصوص در متن دنيايي است که معتقد به مکتب تشيع و مکتب اهل بيت(ع) و تحت تاثير واقعه عاشوراست. يک موج حقيقي از اعماق جامعه ايماني است که اين موج، به حرکت عظيم اجتماعي در يک نقطه تاريخي خاص تبدیل شده است و امواج اين حرکت عظيم، جامعه جهاني از جمله خداخواهي و معنويت گرايي در منطقه را تحت تاثير قرار داده است.
حال ممکن است شما بگوييد که بشر ذاتاً دموکراسي مي خواهد و اين دموکراسي خواهي تبديل به انقلاب هاي منطقه اي شده است و يا لااقل اگر دموکراسي خواه نيست و به دنبال ليبراليسم در شکل اجتماعي و فردي آن نيست، تربيت غرب يک انسان هايي را پرورش داده است که دنبال آزادي و دموکراسي هستند. و اين انقلاب ها در عمق جانشان وجود دارد و دنبال تحقق اين ايدئولوژي هستند و در قالب مذهبي ظهور مي کنند؛ اگر اينگونه تحليل کنيد بله، مي توان گفت اين انقلاب ها انقلاب هايي ناشي از حرکت غرب هستند؛ هر چند صورت مذهبي داشتند.
*واقعياتي وجود دارد که مسئله را چند بعدي مي کند؛ شما ببينيد تحرکي که ايجاد شد در مصر و ليبي به نفع سلفي گري است؛ در بحرين و يمن به نفع اسلام شيعه است؛ يعني درواقع شما دو نوع ظهور مي بينيد ولي اشتراک کجاست؟ اشتراک مبارزه عليه ناکارآمدي دولت ها و آزادي خواهي يا آن چيزي که تعبير مي کنند دموکراسي خواهي است؛ يعني وجه شبه تحولات عالم شيعه و سني اين است.
آيا هيچ وجه مشترکي که هر دو نوع دنبال تحقق اسلام باشند در اينها نيست؟ بياييد يک مقداري عميق تر شويم؛ من انقلاب اسلامي را نسبت به اينها اصل مي دانم؛ اينها يک حرکت فرعي در تداوم انقلاب اسلامي است. اگر شما دو قطبي جهان را تقريباً در نيم قرن قبل ببينيد يک دو قطبي بين مارکسيسم و سرمايه داري بود؛ اين دو قطبي بعد از انقلاب اسلامي تبديل به دو قطبي اسلام و تمدن غرب شد؛ يعني هر دو بلوک در يک طرف قرار گرفتند و امام (رض) با شجاعت به آنها حمله مي کردند و مثلث سرمايه داري، کمونيسم و صهيونيزم را در يک سمت و انقلاب اسلامي را در سمت ديگر قرار دادند و اين تقابل واقع شد و بعد از فروپاشي شوروي واضح شد؛ فروپاشي شوروي هم ناشي از همين تحرک اسلامي بود؛ اين فروپاشي فقط مستند به جنگ سرد نيست.
اگر شما دو قطبي جهان را تقريباً در نيم قرن قبل ببينيد يک دو قطبي بين مارکسيسم و سرمايه داري بود؛ اين دو قطبي بعد از انقلاب اسلامي تبديل به دو قطبي اسلام و تمدن غرب شد؛ يعني هر دو بلوک در يک طرف قرار گرفتند و امام(رض) با شجاعت به آنها حمله مي کردند و مثلث سرمايه داري، کمونيسم و صهيونيزم را در يک سمت و انقلاب اسلامي را در سمت ديگر قرار دادند
بعد از پيروزي انقلاب، دوقطبي اسلام و ليبرال دموکراسي شد؛ حالا اينکه هانتينگتون هشت تمدن را مطرح ميکند خودش هم مي داند که مزاح است؛ تمدن کنفسيوس هيچ وقت تبديل به يک جنبش اجتماعي عظيم نخواهد شد؛ در بقيه تمدن ها اين چالشي که بين دنياي اسلام و غرب افتاد، وجود ندارد. پس، موج دوم، تقابل اسلام و ليبرال دموکراسي (ايدئولوژي غالب در جريان تجدد) است. موج سوم اين است که اسلام ناب يک طرف و غرب و اسلام آمريکايي هم طرف ديگر قرار مي گيرند.
پس موج اول تقابل مارکسيسم و سرمايه داري است و به نظر آنها مي آمد که مسئله فرهنگ مذهب حل شده است؛ در زماني که احساس مي کنند که غرب، ايران را به دروازه هاي تمدن رسانده است، انقلاب اسلامي اتفاق مي افتد و موازنه را تغيير مي دهد و به درگيري اسلام و غرب تبديل مي شود و در نهايت به درگيري اسلام و ليبرال دموکراسي مي انجامد. موج سوم اين است که به نزاع بين «اسلام ناب» و «سرمايه داري به ضميمه اسلام آمريکايي» تبديل مي شود. البته اسلام آمريکايي دو قرائت از اسلام دارد؛ يکي قرائت خشن و سلفي و يکي هم قرائت سازشکار که توسعه غربي به مفهوم غربي اش را مي پذيرد و مي خواهد رنگ و لعاب اسلامي به توسعه بزند؛ اين دو جريان مقابل جريان اسلام خواهي ناب شکل مي گيرند و به نفع جريان تجدد هستند.
غرب بعد از اشغال لانه جاسوسي با عربستان به توافق رسيد و گسترش اسلام سلفي را در جهان به کمک عربستان مديريت کردند و طالبان را در پاکستان و حکومت طالبان را در افغانستان شکل دادند؛ سپس القاعده را شکل دادند و بعد از آن داعش و ساير حرکات تروريستي را از اين قسم به وجود آوردند؛ آيا اينها يک بسترهايي را در بين مسلمانان (نه در اسلام) داشته اند يا خير؟ اين بسترها وجود داشت اما خاموش بود و اينها آمدند آنها را فعال کردند. در آينده تاريخ هم اينها فعال خواهند شد؛ حوادث قرب ظهور عمدتاً حوادث درگيري بر محور مکتب اهل بيت(ع) و مکتب آل ابي سفيان است.
موج دوم، تقابل اسلام و ليبرال دموکراسي (ايدئولوژي غالب در جريان تجدد) است. موج سوم اين است که اسلام ناب يک طرف و غرب و اسلام آمريکايي هم طرف ديگر قرار مي گيرند
*يک ادعا اين است که پروژه غربي سازی با حداکثر قدرت در حال پيش روي است؛ تکنوکرات ها در داخل اين حرف را مي زنند و ايدئولوژي هاي غرب هم که همين را مي گويند و اين ادعايي است که مطرح مي کنند.
اين ادعا را قبل از انقلاب هم داشتند مثلاً مي گفتند که دوران مذهب تمام شده است؛ دين مربوط به مرحله اي از تاريخ بود که از آن عبور کرديم!
*از يک طرف شما يک واقعيت بيروني به نام داعش و اسلام سلفي را داريد و بپذيريم که اين يک موجوديت برساخته و مديريت شده است و براي آن پول خرج شده است؛ ولي علي الظاهر خودش يک موجوديت و سابقه تاريخي اي دارد که به اين سادگي نمي توان آن را از پا در آورد. به نظر مي رسد که غرب و وهابيت سياسي در عربستان از پا گرفتن و بيشتراجتماعي شدن اين جريان دچار هراس شده است؛ چرا؟ چون اين فقط يک مسئله مديريت شده نيست؛ يعني فقط با پول ايجاد نشده است و با قطع پول هم از بين نمي رود. سوال من اين است که اين مسئله را ايدئولوژي غربي چطور حل مي کند؟ چون از يک طرف مي گويد که دنيا به سمت غربي شدن است و از يک طرف ديگر اسلام داعشي- سلفي اينطور دارد در منطقه با يک حالت انفجاري عمل مي کند.
اتفاقاً اگر اين بود به نفع غربي سازي جهان بود؛ چون اگر براي عبور دادن وجدان بشري و ايجاد ارتقاي وجدان از اين خشونت استفاده کنند و جامعه را از چنين قرائتي از دين عبور دهند. اين که براي آنها خيلي خوب است! دو قرائت از اسلام در فرآيند مدرن سازي حتماً به نفع غرب منحل مي شود؛ يکي اسلام خشن؛ به خاطر اينکه اجراي اين خشونت، ارتقاي وجدان ايجاد مي کند و مردم از اين نوع اسلام عبور مي کنند؛ اين اسلام موردپسند نخواهد بود؛ چون طرف ديگر اسلام، فطرت است؛ ولی اين قرائت، چيزي نيست که فطرت انسان ها را جذب کند؛ لذا ايدئولوژي غرب در حرکت تاريخي خودش ظرفيت عبور از قرائت سلفي از اسلام را دارد.
غرب بعد از اشغال لانه جاسوسي با عربستان به توافق رسيد و گسترش اسلام سلفي را در جهان به کمک عربستان مديريت کردند و طالبان را در پاکستان و حکومت طالبان را در افغانستان شکل دادند
نوع ديگري اسلام آمريکايي که قبلا در مالزي و بعد در ترکيه مدل سازي شد، اسلام ليبرال است؛ غرب اين قرائت را هم منحل مي کند؛ چون اصلاً در عرض غرب قرار ندارد؛ همان مدلي است که غرب براي دنياي اسلام پيشنهاد مي دهد. اما اسلام با قرائت ناب مي ماند و اين واقعيتي است که غرب ظرفيت عبور از آن را ندارد؛ غرب مي خواهد به کمک آن دو قرائت اين قرائت ناب را از بين ببرد. اين که صريحاً مي گويند که ما بايد دنياي اسلام را مخير کنيم بين قرائت خشن و قرائت سازشکارانه از اسلام، يعني همين؛ يعني نگذاريم که قرائت سوم که امام (رض) از آن به عنوان اسلام ناب نام مي بردند، فعال شود.
زمان امام (رض) آغاز اين فرايند بود. امام زود استشمام کردند و اصطلاح اسلام ناب و اسلام آمريکايي را برای همين تفکيک مطرح کردند؛ براي اينکه رنگ مذهبي نگيرد. چون مي دانيد که اسلام سلفي اسلام نفاق است؛ اسلام نفاق و کفر با هم به يک جا مي رسند؛ نفاق، بيشتر در خدمت کفر است تا اينکه در خدمت اسلام باشد. اينکه امام (رض) اسلام آمريکايي را مطرح مي کنند نکته اش اين است که الان مديريت أهواء به دست آمريکا است و طبيعتاً اينها را مديريت مي کند.
پس اين دو قرائت انحرافي از اسلام، واقعيتي است که در دنياي اسلام وجود دارد. يک قرائت ديگر هم وجود دارد که نام آن اسلام ناب و مبدأ انقلاب اسلامي است؛ وقتي اين قرائت اسلام ناب مي خواهد گسترش پيدا کند، ابتدا حرکتي اسلامي در مقابل غرب است؛ بعد يک تجزيه در غرب اتفاق مي افتد که درنتيجه، تحرک اسلامي در برابر ليبرال دموکراسي باقي ميماند. بعد يک تجزيه در دنياي اسلام اتفاق مي افتد و اسلام ناب يک طرف قرار مي گيرد و آن دو قرائت از اسلام همراه با غرب، در طرف ديگر قرار مي گيرند؛ الان همين اتفاق در منطقه افتاده است.
اسلام سلفی، موردپسند نخواهد بود؛ چون طرف ديگر اسلام، فطرت است؛ ولی اين قرائت، چيزي نيست که فطرت انسان ها را جذب کند؛ لذا ايدئولوژي غرب در حرکت تاريخي خودش ظرفيت عبور از قرائت سلفي از اسلام را دارد
گرچه مولد اوليه آن دو قرائت انحرافي، غرب نبوده است ولي در مسير پيشرفتشان با غرب همراه شدند و الان هم فعاليت هاي منطقه اي نيابتي از تمدن غرب دارند؛ هم جريان تکفيري و هم جريان ترکيه و مجموعه اقمارش که از جمله برخی اصلاح طلبان داخلي ما هم در قرائت ديني شان جزو اقمار ترکيه به حساب مي آيند؛ در نشريه شان (مهرنامه) از همين قرائت دفاع مي کردند؛ لذا امام (رض) به همين دليل از آن به اسلام آمريکايي تعبير مي کنند؛ يعني آن مسلماني و قرائتي از اسلام که مي تواند تحت مديريت کفر و استکبار قرار بگيرد.
*الان جريان هاي اصلي جامعه مسلمانان اهل تسنن تقريبا بين يک اسلام غرب گرا و يک اسلام سلفي تقسيم شده اند.
مسلمان شيعه چطور؟ اين قرائت خشن در آن نيست. اينجا دو قرائت فعال است؛ يکي قرائت اسلام سازشکار (اسلامي که توسعه محور است و با توسعه به مفهوم غربي اش کنار مي آيد) و ديگري اسلام ناب که ايده تمدن اسلامي را مطرح مي کند. حال در دنياي اسلام در نهايت بايد خط اين دو اسلام تجزيه شود. حتي در اهل تسنن، اسلامي که قرائتش سازشکارانه و يا قرائت خشن است از اسلامي که قرائتش انقلابي تر است بايد جدا شود؛ اگر شما بتوانيد قرائت سوم را که اسلام ناب است در همه دنياي اسلام نفوذ دهيد ابتدا اسلام ناب سياسي به قرائت امام (رض) و انقلاب اسلامي، و بعد هم اسلام ناب عقيدتي و فکري شکل خواهد گرفت و موج جامعه اسلامي هم به همين سمت است.
نوع ديگري اسلام آمريکايي که قبلا در مالزي و بعد در ترکيه مدل سازي شد، اسلام ليبرال است؛ غرب اين قرائت را هم منحل مي کند؛ چون اصلاً در عرض غرب قرار ندارد؛ همان مدلي است که غرب براي دنياي اسلام پيشنهاد مي دهد. اما اسلام با قرائت ناب مي ماند و اين واقعيتي است که غرب ظرفيت عبور از آن را ندارد؛ غرب مي خواهد به کمک آن دو قرائت اين قرائت ناب را از بين ببرد
*اين تحولات بيداري اسلامي يا بهار عربي اين دو جريان را رو آورد.
اما در نهايت، يک جريان باطني تري در درون همان دنياي تسنن شکل خواهد گرفت.
*يعني شما مي گوييد که از اين خوانش ها عبور خواهند کرد؟ و به خوانش سوم مي رسد؟ اگر بله، خوانش سوم چيست؟ چه نسبتي با انقلاب اسلامي دارد؟
آن خوانش اين است که جريانات ابتدا به اسلام ناب سياسي به قرائت امام(ره) تبديل مي شوند و بعد گرايش فرهنگي و عقيدتي به اسلام ناب و مکتب اهل بيت(ع) پيدا مي کنند.
*آيا اين نشانه هايي هم دارد؟
بله، یکی از نشانه هايش «زکزاکي» است؛ چند پيرو اسلام ناب در آن منطقه داشتيم؟ چرا برخورد خشن مي کنند؟ آنجا کار خاصي که نکرده بودند؛ يک راهپيمايي اربعين بود؛ چه اتفاقي در اين راهپيمايي مي افتد که اينها احساس خطر مي کنند و با آن برخورد مي کنند و دموکراسي را بر عليه اسلام ناب زير پا مي گذارند؟
يعني غرب تلاش مي کند که در جنگ بين اسلام و غرب، اسلام خشن و يا اسلام سازشکار را طرح کند زيرا يکي که عملاً منحل است و ديگري هم واقعاً وجدان بشري از آن عبور مي کند و اسلام هراسي ايجاد مي کند. در طرح آنها اسلامي که حرف دارد اسلام خشن است و آن اسلام هم که حرف جديدي ندارد سازشکار است؛ ولي اين اسلام هراسي، به هراس از قرائت سلفي از اسلام تبديل شده و خواهد شد. آن اسلام آمريکايي هم که قرائت ترکيه است چهره باطني اش در اين درگيري ها رو مي شود. روزي که اردوغان آمد و آن حرکت را انجام داد واضح بود که ظاهرسازي است. همين که سازشکاران داخلي آنجا هم از آنها حمايت مي کردند معلوم بود که اين حرکت، آمريکائي است؛ يک بدل سازي براي انقلاب اسلامي بود و چون انقلاب اسلامي مقاومت کرد، به تدريج دارد از آن عبور مي کند.
*يک حجابي به اسم حجاب کار آمدي مطرح است.
کارآمدي در جهت ارضاي شهوات نفساني است که توسعه ايجاد کرده است.
*دقيقاً. فتنه حال حاضر جمهوري اسلامي را در اين مي بينم که يک دو گانه معيشت و انقلابي گري يا معيشت و اسلام ناب را درست مي کنند.
به تعبير ديگر «واقعيت گرايي و آرمان گرايي» که عميق تر مي کند يا «تکنوکرات بودن و پذيرش ايدئولوژی».
*و به تعبيري يارانه دادن از سياست به اقتصاد.
يا يارانه دادن از مذهب به اقتصاد؛ يعني کوتاه آمدن از ولايت حقه به نفع دنياپرستي.
*عبور از اين حجاب، دشوار است.
بله، «ولَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ...» همين است. عبور از آن هم امتحانات سنگين مي خواهد و بدون آن، جامعه عبور نمي کند تا به عصر ظهور برسد؛ عصر ظهور، عبور از حجاب شيطنت است؛ آن هم شيطنت فراگير؛ «کَما مُلِئَت ظُلماً و جَورا». شما يک کلمه عدل داريد که امام است؛ «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا...». اين کلمه عدل مي خواهد ظهور پيدا کند؛ حجابش ولايت شيطان است؛ اين بايد کنار برود و کنار رفتن آن هم ابتلائات سنگيني دارد؛ هم جدا شدن صفوف و هم خالص سازي آن امتحان دارد و امتحانش هم همين است.
*اين را شما تبيين کنيد که يا اين آخرين حجاب است يا از آخرين مراحلي است که خوانش اسلام ناب با آن به عنوان يک مانع جدي مواجه است که چشم مردم را مي بندد بر اينکه بتوان چيزي را به آنها نشان دهيم؛ گوششان را مي بندد از اينکه بخواهيم حرفي را برايشان بگوييم. بعضي از مسئولين فعلي دقيقاً دارند همين حجاب را ايجاد مي کنند و بر ضخامتش اضافه مي کنند که شما درواقع امکان تبيين حق را از دست بدهيد؛ از اين معنا چطور بايد عبور کرد؟
ببينيد امام(رض) چطور جامعه را در نقطه ظهور غلبه تمدن غرب و رسيدن به دروازه هاي تمدن، از اين موج عبور داد؟ اولاً بايد يک واقعيتي در جامعه باشد؛ اگر گرايش و بذري در جامعه نباشد شما نمي توانيد آن را شکوفا کنيد. حال اين بذر هست؛ اما اگر با بارش باران و تابش خورشيد برخورد نکند باز هم شکوفا نمي شود؛ به نظر مي آيد تلاقي آن بذر با حقيقت ولايت حضرت امام زمان(عج) که از آستين حضرت امام (رض) بيرون آمد و در ايشان تجلي کرد، اين بذر را فعال کرد. در واقع تابش خاص حضرت به اين جريان، آن را فعال کرده است؛ حالا هم اين هست، از بين نرفته است. اينها دارند اشتباه مي کنند.
اين که شما بخواهيد شيطان جرياني را که در دنياي اسلام به نفع خودش بوده است، فعال نکند و به کمک غرب نياورد اين که معنايش ساده انگاری نسبت به کار ابليس است؛ ابليس کار خودش را مي کند! همه جريان هاي موجود را که حساب هايشان را جدا کرده بود و به صورت جداجدا از آنها استفاده مي کرد را روي هم ريخته است و در واقع دارد سرمايه هايش را خرج مي کند؛ يعني مجبور شده است؛ چون جبهه ولايت اهل بيت(ع) و دستگاه حق دارد ظهوري پيدا مي کند که او مجبور است که جريان هايي را که پوشش اسلام داشته اند را بياورد و کنار غرب قرار دهد؛ همکاري با غرب و استکبار و کفر و يهود، آرام آرام باطن اين جريان ها را آشکار مي کند.
*نتيجه اش يک اسلام خالص مي شود.
چاره اي جز اين نيست. آيه «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ» به نظر من ناظر به صف بندي در جهان است که شکل هم مي گيرد؛ يعني يهود و «الَّذِينَ أَشْرَكُواْ» يک طرف قضيه هستند و طبيعتاً جريان نفاق دنياي اسلام همراه آنها هستند؛ اين طرف هم «الَّذِينَ آمَنُواْ» و مومنين مسيحي هستند و بعد هم يک بدنه اي از دنياي اسلام که اين وسط باقي مي ماند.
اين اتفاق بايد بيفتد و مي افتد. اين تجزيه و ترکيب بايد انجام شود. يعني تجزيه اي که ابتدا به نظر مي آيد يک طرف اسلام به معناي عامش و طرف ديگر غرب بود؛ اين صف بندي دارد خيلي شفاف مي شود و شما داريد حرکت به سمت ظهور را مي بينيد. يعني يک زمان جبهه بندي اسلام و غرب بود. اما الان هرکسي بخواهد مسلمان شود مي گويد اسلام به قرائت عربستان يا امام (رض)؟ آيا اين در جهان واضح شده است يا خير؟ يعني کسي بخواهد مسلمان شود نمي فهمد که چند قرائت از اسلام هست؛ «اسلام داعش، اسلام طالبان، اسلام عربستان»، «اسلام سازشکار ترکيه» و «اسلام انقلابي ايران»؟
*حالا لازم نيست که به ترکيه ارجاع دهيم؛ کنار دست خودمان هم هست!
اينکه ترکيه را مثال مي زنم براي اينکه اين قرائت در آنجا قدرت دارد و الان در کشور ما اين نيست. البته گروهی مي خواهند به همان سمت ببرند و اگر به آن سمت برود ترديد نکنيد که آمريکا محور نفوذ منطقه اي خودش را ايران قرار مي دهد؛ ظرفيت هاي ايران خيلي بيشتر از ظرفيت هاي ترکيه است و اينها اگر نوکري آمريکا را بپذيرند آمريکا، اينها را به قدرت برتر منطقه تبديل مي کند؛ چون ايران ظرفيتش را دارد.
*به جهت اثرگذاري انقلاب اسلامي و آن خوانش اسلام ناب، يک چيزي در ظاهر حرکت هاي سياسي وجود دارد که ما بالاخره جريان و مواضعي را داريم که بزرگترين مسئله آن سازش با غرب است و مسئله اي مثل انرژي هسته اي است؛ ولي زير پوست اين ظاهر که موضع اعلامي جمهوري اسلامي است انگار که آن حقيقت جمهوري اسلامي دارد کار خودش را مي کند. يعني از حيث انقلابي کردن فضاي منطقه، ايجاد دو قطبي هاي مذهبي يا کارکرد هاي مثل ايجاد جريان هاي نابي مثل شيخ زکزاکي که فرموديد و يا در حوزه هاي ديگر که درواقع، بخش تمدني عالم اسلام هستند و نه بخش سياسي اسلام. منتها درگيري بين اين موج ها سخت است و زمان به نفع چه کسي طي خواهد شد؟
ببينيد زمان در اين ۱۵ سال به نفع چه کسي بود؟ به نفع ترکيه يا عربستان و يا هر دوتا باهم بود و يا به نفع ايران بود؟
*الان به نظر مي رسد که نسبت گروهي از اهل تسنن با جمهوري اسلامي کينه توزانه تر از قبل شده است.
از آن طرف هم احساس نمي کنيد که يک گرايش هاي جدي باطني به اسلام ناب در دنياي تسنن پيدا شده است؟ موجي که بعدها ظهور پيدا خواهد کرد؛ اين دهه، دهه ظهور گرايش به اسلام ناب است؛ اگر ما در غرب منحل نشويم، يعني اگر تبديل به مثل ترکيه نشويم و مسئولين اجرايي قدر اين را بدانند، دهه آينده دهه گرايش به اسلام ناب است.
گرايش هاي جدي باطني به اسلام ناب در دنياي تسنن پيدا شده است؛ موجي که بعدها ظهور پيدا خواهد کرد؛ اين دهه، دهه ظهور گرايش به اسلام ناب است
در دهه آينده، امواج اسلام ناب و انقلابی در دنياي تسنن کم کم آشکار خواهد شد؛ يعني ببينيد که صف بندي خيلي واضحي دارد صورت مي گيرد؛ يک زماني مي گفتند که امام (رض) انقلاب کرد و منادي اسلام ناب بود ولي هر کسي که در اروپا مسلمان مي شد، سلفي مي شد! يعني امام (رض) انقلاب کرد و بهره اش را عربستان مي برد! از ترس انقلاب اسلامي به آنها مسجد دادند و اجازه دادند که تبليغ کنند و هر کسي که مسلمان مي شد او را مستقيم به دايره خودشان مي آوردند؛ اينطور که نمي شود! انقلاب اسلامي بايد اين سنگر را فتح کند و دارد اين کار را هم مي کند. يعني اين سنگر، سنگري بود که در همکاري آمريکا و عربستان پيش آمده است و اين همان اسلام آمريکايي است و توسعه اش به نفع اسلام نيست؛ اين دارد فعال مي شود.
تا پنج سال قبل هر چه انسان به منطقه نگاه مي کرد مي گفت که اين حوادث آخرالزماني نيست؛ (الان هم نمي گويم که هست! عجله نبايد کرد!) ولي نگاه کنيد که اصلا بوي آخرالزمان را نمي داد؛ چرا؟ چون صف بندي ها فقط بر عليه اسرائيل بود؛ ما هميشه دنبال صف بندي هاي آخرالزماني مي گشتيم و الان خيلي واضح است که اين امر به تدريج در صف بندي هاي منطقه دیده ميشود؛ يعني آمريکا و به تعبير ديگر، شيطان و استکبار جهاني، اين جبهه نفاق داخلي دنياي اسلام را فعال کردهاند که شفاف موضع مي گيرد.
اين همان چيزي است که در نهايت به نفع ما است؛ اتفاق بدي نمي افتد؛ درست است که ما دنبال اتحاد هستيم، ولي سؤال مي کنم که آيا واقعاً قرائت سلفي با اسلام ناب قابل اتحاد واقعي است؟ مي خواهيم تحليل کنيم. يک جايي اين سر بر مي دارد يا نه؟ يکي از اين دو قرائت مي تواند به اسم اسلام واقع شود؛ اين جرياني که ما داريم به عنوان «وحدت» دنبال مي کنيم بسيار خوب است؛ همين جريان در نهايت بستر را براي تبديل شدن بدنه دنياي تسنن به اسلام ناب سياسي به قرائت امام(رض) و بعد هم اسلام حقيقي فراهم مي کند.
اين جرياني که ما داريم به عنوان «وحدت» دنبال مي کنيم بسيار خوب است؛ همين جريان در نهايت بستر را براي تبديل شدن بدنه دنياي تسنن به اسلام ناب سياسي به قرائت امام(رض) و بعد هم اسلام حقيقي فراهم مي کند
من يک نکته دیگر هم در مورد بيداري اسلامي بگويم؛ ببينيد بيداري اسلامي به هر دليلي که اتفاق افتاده باشد ايجاد اميد بود؛ اين ايجاد اميد چطور به يأس در دنياي اسلام تبديل شد؟ با قرائت انقلابي امام(رض) بود يا قرائت اخوان المسلمين؟ آنها مي خواستند ترکيه را به قطب تبديل کنند؛ خيال کردند که ترکيه مي تواند قطب شود و با او کاري بکنند؛ بعد هم آقاي «مُرسي» به ايران آمد و در کنفرانس کشورهاي اسلامي شرکت کرد و به ديدار حضرت آقا هم نرفت و ...؛ معناي اين کار، اعلام رهبري بود که من هم رهبر دنياي اسلام هستم و اين مکتب هم براي خودش حکومتي دارد و خيلي دنبال ايران نباشيد.
اين شکستي که خوردند شکست چه کسي به حساب مي آيد؟ اين اميدي که بعضي از مسلمان ها براي نجات، به بيداري اسلامي بستند و اين اميد، خاموش شد، پاي قرائت انقلاب اسلامي نوشته مي شود يا پاي قرائت سلفي و قرائت اخواني از اسلام؟ اگر ما مقاومت کنيم و اين مرحله را پشت سر بگذاريم اين تحرک نيابتي ترکيه از آمريکا و يهود در منطقه پاي ما نوشته مي شود يا پاي قرائت روشنفکرانه از اسلام؟ آيا اينها بستر نمي شود که اين حرکت بيداري اسلامي به نقطه کانوني خودش که اسلام ناب است، برگردد؟
عرض کرديم که يک زماني در غرب مسلمان مي شدند و مستقيم به جيب عربستان مي رفتند؛ الان خود اين بيداري اسلامي به وسيله چه کسي از دست رفته است؟ به وسيله قرائت اخواني و سلفي از بين رفته است. يعني چه کسي بيداري اسلامي را سرکوب کرده است؟ آمريکا مستقيماً يا به وسيله خود مسلمان ها؟ به وسيله کدام قرائت از اسلام؟
تجربه مصر نشان مي دهد اسلام در شکل اخوان المسلمين هم قابل تحقق نيست؛ آنها که نمي خواستند ولايت فقيه درست کنند؛ آنها مي خواستند شريعت را بياورند و نمي خواستند قانون را به ولايت قيد بزنند. حداکثر قانون اساسي شان قانون اساسي مشروط است؛ بالاتر از اين که نمي شد. آن ظرفيت هم در مصر نيست. بنابراين خود اين جريان به رشد اسلام ناب منتهي مي شود؛ چه بخواهند و چه نخواهند؛ يعني از قرائت سلفي يا قرائت اخواني حتي قرائت ترکيه، کاري ساخته نيست؛ ناچار گرايش به اسلام ناب به وجود می آيد. آن وقت آن بخش سلفي گري در نهایت به جريان سفياني و قرائت خشن بر عليه اين قرائت از اسلام تبديل خواهد شد و در خدمت غرب خواهد بود؛ من حدس مي زنم که جريان سفياني ترکيبي از جريان سلفي و جريان روشنفکري است.
حدس مي زنم که جريان سفياني ترکيبي از جريان سلفي و جريان روشنفکري است
*يعني عالم متهتک و جاهل متنسک با هم هستند.
وقتي اينها در يک جرياني به وحدت مي رسند آن جريان سفياني مي شود؛ جريان سفياني احتمالاً يک جريان ترکيبي از اسلام سازشکار و اسلام سلفي است.
*گرايش هاي آخرالزماني يا آخرالزمان گرايي در طي سال هاي اخير خيلي تشديد شده است؛ حرف و حديث هاي بسياري هم هست؛ بعضي ها تطبيق مصاديق مي دهند، برخي هم تطبيق قواعد مي کنند. ولي درمجموع، توجهات به صحنه جهان از موضع آخرالزماني جلب شده است؛ طرفدار اين هستيد که تحليل هاي آخرالزماني رواج پيدا کند؟ مثلاً وقتي به صحنه سوريه نگاه مي کنيم از حيث اينکه به دنبال سفياني و لشکرش هستيم نگاه کنيم؛ اين خوب است يا بد؟
من تحليل بر اساس «فلسفه تاريخ شيعي» را خوب مي دانم که اگر دقيق باشد معلوم مي شود که اين درگيري اي که به گفته امام(رض) بين اسلام ناب و جريان کفر و استکبار است، چيست؛ البته اسلام نفاق، همان کفر است و اين دو يکي هستند؛ فرق هم نمي کند که نفاقي باشد که در باطن، احتياجات و شهوات مادي را منتها با رنگ و بوي اسلامي مي خواهد؛ مثل اسلام ترکيه که اسلام نفاق است؛ کجا طرفدار اسلام است؟ محور برنامه ريزي اش «توسعه غربی» است نه اسلام! اين نوعي نفاق است. نوع ديگري از نفاق اين است که ولايت حقه را کنار بگذاريد و شريعت را بپذيريد؛ اگر حلقه اتصال توحيد و شريعت که «ولايت» است را برداريد، نه توحيد دست يافتني است و نه شريعت. اين هم يک نمونه نفاق است. اين دو جريان نفاقي که وجود دارد در نهايت با کفر همراه هستند.
تلقي من اين است که ما بايد رويکرد فلسفه تاريخ شيعه را در تحليل حوادث منطقه اي اصل قرار دهيم که يک بخشي از اين مسير هم حوادث آخرالزماني است و آن وقت نسبت بين حوادث آخرالزماني و وقايع کنوني را بايد تحليل کنيم؛ نمي شود که تحليل نکنيم. مستقيم آخرالزماني نشويم، ولي رابطه آخرالزمان با شرايط موجود را هم بايد تحليل کنيم.
اين تحليل در حوزه زندگي خصوصي قبل از حکومت، يک نتيجه اي دارد؛ در دوره اي که تشيع يک دوره پارتيزاني در اسلام دارد اثر دیگری دارد؛ در دوراني که به دولت مي رسيم هم اثر ديگري دارد و نيز در دوراني که حرکت تمدني آغاز شده حتماً اين تحليل يک نتايج ديگري خواهد داشت و ما نمي توانيم از آن غافل باشيم؛ ولي تحليل آخرالزماني را به شکل بسيط تطبيق کردن، خوب نيست؛ به نظر مي آيد در نگاه فلسفه تاريخي حتماً بايد نسبت آن شرايط را با شرايط خودمان برقرار کنيم.
*دقيقاً از همين نگاه فلسفه تاريخي مي پرسم؛ امام زمان (عج) دقيقاً در چه مرحله اي ظهور خواهند کرد؟ در مرحله اي که جهان اسلام در آستانه دسترسي پيدا کردن به باطن حق و ولايت است يا پس از اين مرحله است يا در حين درگيري هاي خشني است که در اين مرحله دارد؟ تاريخ شيعه چطور اين را تحليل مي کند؟ البته کاري به تطبيق مسائل هم ندارم.
ببينيد من چون به خصوص اين موضوع را در آيات و روايات هنوز به نتيجه روشني نرسيده ام اظهارنظر خاصي در اين موضوع نمي کنم؛ ولي از نظر کلان پيداست که در گيري حضرت با جريان سفياني است؛ يعني جرياني پيرو آل ابي سفيان که ادامه جريان نفاق در دنياي اسلام است که به جريان آل ابي سفيان و بني اميه تبديل شد. بعد هم يک دوره به غرب رفت و امروز به دنياي اسلام بر مي گردد و درواقع از خود دنياي اسلام سر بر مي دارد؛ حضرت با چنين جرياني درگير هستند؛ پس قاعدتاً اين جريان بايد فعال باشد و اين جريان بايد جرياني باشد که در موضع درگيري با امام زمان(ع) و اسلام ناب باشد و اين جزو مسلمات است.
اما تحولاتي که اتفاق مي افتد يکي تحولات طبيعي نظام عالم است که به نظر مي آيد نوعي بحران و آشفتگي در طبيعت به وجود مي آيد؛ مثل حوادث طبيعي، زلزله ها، سيل ها و طوفان ها که در واقع موجي از آشفتگي ها است که حال اينکه چطور اين را تحليل کنيم قاعدتا به همان دسته بعدي بر مي گردد.
دسته ديگر از حوادثي در قرب ظهور که در روايات هم ديده ايد، واژگوني اخلاقي در مقياس جهاني و مقياس اقامه است؛ روايات آخرالزمان را در این زمینه ديده ايد که معصومين(ع) توضيح مي دهند؛ پيداست که آنها در مقياس اقامه و مقياس واژگوني اخلاقي است که نتيجه اين است که معروف، منکر و منکر، معروف مي شود. همين بحث هايي که الان در دنيا هست مثل بحث اکتفا به هم جنس، بحث گسترش طلاق، بحث تغيير نسبت اقشار جامعه، وضعيت بانوان در جامعه جهاني، همه اينها در حوادث آخرالزماني هست که اين نسبت ها معکوس مي شود و پيداست که از يک جايي هم اقامه مي شود؛ يعني يک اقامه منکري در دنيا صورت مي گيرد (نه يک منطقه خاص)؛ يعني يک دستگاهي با هشياري در کل دنيا همه آنچه که انبيا ساختهاند را مي خواهد وارونه کند؛ تصادف نيست؛ يعني کاملا مشخص است که درگيري ابليس با نبي اکرم (ص) و به تعبيري درگيري عقل و جهل است؛ بر اساس روايات، عقل و جهل، هم در اصل عبوديت و استکبار با هم درگير هستند، هم در موازين اخلاقي که قواي عقل و جهل است و هم در مناسک که شريعت است.
این درگیری کاملاً مشهود شده است و در مقياس جهاني هم هست. به نظر مي آيد که علت بحران هاي طبيعي هم همين است؛ يعني انسان اول خيال مي کند که جهان بي صاحب است و خودش هرطور دلش بخواهد مي تواند آن را بسازد؛ اما اين جهاني که در اختيار حضرت حق است طبيعتاً يک واکنش هاي جدي در مقابل حرکت هاي انسان نشان مي دهد و بر حسب ظاهر به يک آشفتگي هايي طبيعي تبديل مي شود. دسته سوم، حوادث سياسي منطقه اي است که عمدتاً بر محور جريان سفياني است که کمتر در آن، جريان هاي بيروني، مستقيماً دخيل هستند. اگر اين نگاه درست باشد؛ هر سه دسته علايم، آرام آرام در مسير آشکار شدن قرار گرفته است.
*يعني نسبت به قبل، جمع شدن اين علائم، بي سابقه است.
بله و امروز منطقه به شدت دو قطبي شده است؛ دو قطبي خط امام زمان(عج) و خط مقابل آن.
*يعني غير قابل تحمل شدن دو قرائت نسبت به هم؛ اينکه ما با اسلام آمريکايي همزيستي مسالمت آميز داشته باشيم طبيعتاً خلاف قاعده است. الان اين مسئله دارد حاد مي شود؛ يعني شما مي بينيد که سر يک مسئله اي يک رهبر اسلامي در عربستان گردن زده مي شود و بعد يک واکنشي صورت مي گيرد و يک دسته از کشورهاي اسلامي با ما قطع ارتباط مي کنند؛ اين دست واکنش هاي سياسي کم سابقه است.
يعني صف بندي درون اسلام يک صف بندي آشکاري مي شود؛ يعني درگيري بين اسلام آمريکايي (يعني اسلامي که با استکبار جهاني در يک مسير عمل مي کند و مي تواند تحرک نيابتي به نفع استکبار داشته باشد) با اسلام ناب واضح تر مي شود؛ البته به اين معنا نيست که ما به سمت ايجاد وحدت حرکت نکنيم؛ چون اگر به سمت ايجاد وحدت حرکت نکنيم، بدنه دنياي اسلام از دست مي رود.
*به عنوان آخرين سوال عرض کنم که با اين شرايط جمهوري اسلامي که ادعاي تمهيد کنندگي براي ظهور حضرت را دارد و تنها جايي است که خوانش اصلي در آن است در اين مراحل پاياني منتهي به ظهور تا کجا را مي تواند فتح کند و چه کاري از دستش بر مي آيد؟
اينکه انقلاب اسلامي به قرائت حضرت امام (رض) و مقام معظم رهبري (مدظله) اين ماموريت را دارد و در آخرين بيانيه سياسي امام (رض) هم که براي مهاجرين جنگ تحميلي در ۶۸/۱/۲ دادند که من خيلي روي آن موکِّد هستم صريحاً مي گويند که انقلاب اسلامي مقدمه دولت جهاني حضرت بقيه الله(عج) است. و بعد هم به دولتمردان و مردم توصيه مي کنند و مي گويند که دولتمردان نبايد آرمان ها را از دست بدهند و ملت هم نبايد مطالباتشان به حدي برسد که دولتمردان را از آرمان ها غافل کند؛ به قرائت حضرت امام (رض) اينطور است. اما واقعاً قرائت همه مسئولين همين است؟ پس بر اساس اين قرائت انقلاب اسلامي قاعدتاً ماندگار است و اين موج را هم پشت سر مي گذارد؛ يعني آن حقيقت باطني اي که در حال حرکت در زير لايه پوسته جامعه است، آن حقيقت باطني از اين امواج عبور مي کند.
نمونه اش را هم در عبور از دولت سازندگي و اصلاحات ببينيد. سازندگي و اصلاحات به طور کلي، فرآيند انحلال است و انحلال در شکل اجتماعي اش همين طور اتفاق مي افتد که روش اصلاحات و سازندگي، سطح زندگي و معيشت مردم را تغيير مي دهد و آرام آرام به لايه هاي باطني نفوذ مي کند و سپس فرهنگ متناسب با اقتصاد تغيير کند و بعد هم دنبال اين باشند که سياست و ساختارهاي سياسي، متناسب با اقتصاد تغيير کند.
*يعني از قالب به قلب مي رود و آن را فاسد مي کند.
بله؛ اول ليبراليسم اقتصادي مي آيد و بعد ليبراليسم سياسي و فرهنگي مي آيد و اين کار را هم کردند؛ خب چه کسي تلقي اش اين بود که بعد از دوره اصلاحات يک جريان ـ به تعبير آنهاـ راديکال سر کار بيايد؟ اين را ناشي از چه مي دانيد؟ ناشي از يک موج باطني اي مي دانيد که دارد حرکت مي کند و با اين پوسته درگير است؟ وقتي تکنوکرات ها سر کار آمدند تمايلات و شهوات مادی مردم را در دوره اي تحريک کردند. بعد هم در دوره اصلاحات تا آنجا به سمت اصلاح ساختار فرهنگي و ديني رفتند که گفتند ـ به اصطلاح آنها ـ نهادهاي غيردموکراتيک بايد حذف شود و بسترهايش را هم فراهم کردند؛ اما از دل آن يک دولت ديگري با ويژگي هاي ديگري بيرون آمد. از دل اين جريان موجود هم جريان فعال دیگری ظهور خواهد کرد.
*با خلوص بيشتري ظهور خواهد کرد؛ چون تجربه ها پيچيده تر مي شود و طبعاً آن چيزي که از دلش بيرون مي آيد يک امر فوق العاده تري نسبت به قبل بايد باشد.
ان شاء لله؛ و اين يک مرحله جدي است که اگر ما در اين مرحله توفيق خوبي به دست بياوريم و جبهه سکولارها به پيروزي جدي نرسد، بستر تحولات بزرگ تري خواهد شد. البته خوابي که دشمن براي ما ديده است اين است که در ايران، اسلام به قرائت روشنفکري را سر کار بياورند؛ اينکه تکنوکرات ها بيايند و مراکز تصميم سازي و تصميم گيري را بگيرند و همه تلاش هاي منطقه اي غرب هم بر اين است که بستر را براي موفقيت اين جمع حاضر کند؛ مثل همان کاري که در ترکيه کردند.
خوابي که دشمن براي ما ديده است اين است که در ايران، اسلام به قرائت روشنفکري را سر کار بياورند؛ اينکه تکنوکرات ها بيايند و مراکز تصميم سازي و تصميم گيري را بگيرند و همه تلاش هاي منطقه اي غرب هم بر اين است که بستر را براي موفقيت اين جمع حاضر کند؛ مثل همان کاري که در ترکيه کردند
حال به نظر مي رسد فعاليتي که ما کم انجام مي دهيم افشاگري نسبت به تمدن غرب است؛ واقعاً ما باطن اين جهنم را که «إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ» و «اِن النّارَ حُفَّت بِالشَّهَوات»، هيچ وقت افشاگري نمي کنيم.
*يک اتفاقي که رقم خورد و از دست ما خارج است اين بود که خود جريان هاي غرب گرا باطن غرب گرايي را الان دارند رسوا مي کنند؛ ما چطور مي توانستيم که به آن دسته از مردم که درگير بحث معيشت بودند بفهمانيم که مثلاً از غرب، آبي براي ما گرم نمي شود؟ چطور مي توانستيم اينها را در اين فاصله زماني کم، نسبت به جبهه طاغوت نااميد کنيم؟ يعني به نظر مي رسد که خود اين تحولات از دل خودش اصطلاحا يک آنتي تزي در مي آيد.
کفر به طاغوت، مقدمه ورود به ولايت الله است. اين بي اعتمادي و عدم احساس امنيت در مقابل آمريکا و جبهه استکباري و انکار آنها و منکر دانستن آنها مقدمه ولايت پذيري است؛ «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى»؛ واقعاً ما بايد به نظام طاغوت کفر بورزيم. اگر ما نتوانيم اين کفر را ساماندهي بکنيم ورود به وادي ولايت الله دشوار است. بايد به اين وضعيت، کافر شوند تا اينکه عبور کنند و به حقيقت برسند؛ چطور مي شود اين کفر به طاغوت را گسترش داد؟ به نظر مي آيد که در اين زمينه، يعني در معرفي حقيقت غرب و اينکه واقعاً براي تمدن بشري از اين آبي گرم نمي شود، ما کوتاهي کرديم.
کفر به طاغوت، مقدمه ورود به ولايت الله است؛ اگر ما نتوانيم اين کفر را ساماندهي بکنيم ورود به وادي ولايت الله دشوار است. بايد به اين وضعيت، کافر شوند تا اينکه عبور کنند و به حقيقت برسند
*ولي آخرين تجربه سياسي ما دارد اين کار را مي کند. ببينيد مثلاً ورود آمريکا به کشور را واقعاً تا دوره اصلاحات بعضي ها معتقد بودند و مي گفتند که بايد براي نجات ما اين اتفاق بيفتد؛ اگر اين اتفاقات در افغانستان و عراق نمي افتاد و اينها به اين وضع مبتلا نمي شدند ما بايد با هزينه بيشتري اين تجربه را پرداخت مي کرديم؛ خدارا شکر با هزينه کمي اين را پرداخت کرديم. در داخل هم اين فتنه آخرالزماني که فرموديد عبور از حجاب معيشت زدگي و شهوت مادي و غيره به نظر مي رسد که به دست خود جريان غرب گرا و سازش در حال اتفاق است؛ يعني اين تجربه گرانبها دارد در اختيار مردم ما قرار مي گيرد.
اميدواريم که ما بتوانيم بستري فراهم کنيم که معلوم شود که کل نظام سرمايه داري نمي توانند خدمتي کنند؛ نبايد از کنار اين حرفي که فوکوياما در تحليل اقتصادي غرب زد و گفت که بحران اقتصادي غرب، ناشي از بحران ايدئولوژيک آن است، زود عبور کنيم؛ اين ايدئولوژي دارد مقبوليت خود را بين بشريت از دست مي دهد؛ طبيعتاً اقتصادش هم با بحران مواجه مي شود؛ در اين شرايط که ديگر دوران تجدد رو به پايان است با طناب پوسيده آنها نمي شود به چاه رفت؛ متأسفانه تکنوکرات هاي کشور ما در اين دوران مي خواهند با همین طناب، مردم را گرفتار کنند.
نظر شما